پایان کار فرقه دموکرات
- توضیحات
- زیر مجموعه: ROOT
- دسته: تاریخ
- تاریخ ایجاد در یکشنبه, 21 آذر 1400 03:00
- آخرین به روز رسانی در یکشنبه, 21 آذر 1400 03:00
- منتشر شده در یکشنبه, 21 آذر 1400 03:00
- نوشته شده توسط مدیر ایران بنیاد
- بازدید: 284
ما اعضای كميتهی مركزی فرقهي دمكرات به ايوان مشرف به خيابان پهلوی رفتيم و مردم بسيـاری در خيابان گرد آمده بودنـد. آقای پيشهوری، با سخنی كوتاه، آقاي محمد بیريا را رهبر فرقه خواند و آقای بیريا كه از ناداني گمان میكرد به جايگاهی بلند رسيده است، داد سخن داد و مردم تبريز و آذربايجان را به آرامش فراخواند و به حسن نيت آقای قوامالسلطنه و انتخابات را آزاد پس از رسيدن ارتش، به تبريز نويد داد.
آقاي پيشهوری و من [دکتر جهانشاهلو] از در شمالی ساختمان فرقه، بيرون شديم و با قرار قبلی به سركنسولگری شوروی، نزد آقای سرهنگ قلياوف رفتيم. درست به ياد ندارم كه آقای پادگان هم در اين ديدار ناميمون با ما بود، يا نه .
آقاي قلیاوف ، در اتاق كوچكی ما را پذيرفت. آقای پيشهوری كه از روش ناجوانمردانهی روسها، سخت برآشفته شده بود، به سرهنگ قلاوف پرخاش كرد و گفت شما ما را آورديد ميان ميدان و اكنون كه سودتان اقتضا نمیكند، ناجوانمردانه ما را رها كرديد. از ما گذشته است؛ اما مردمی را كه به گفتههای ما سازمان يافتند و فداكاری كردند، همه را زير تيغ دادهايد. به من بگوييد پاسخگوی اين همه نابسامانیها كيست؟ آقای سرهنگ قلیاوف كه از جسارت آقای پيشهوری سخت برآشفته بود، زبانش تپق زد و يك جمله بيش نگفت :
سَني گَتيرن ، سَنه دياير گِت
(كسی كه تو را آورد، به تو میگويد برو.)
و افزود كه ساعت 8 شب، رفيق گوزل اوف، بيرون شهر در سر راه تبريز ـ جلفا، منتظر شما است و از جا برخاست و دم در ايستاد. اين بدان معنی بود كه ديگر آمادگی گفتگو با ما را ندارد و بايد برويم .
همين كه از دركنسولگری شوروی بيرون آمديم، آقای پيشهوری به من گفت، نيازمندی هرچه در خانهداری با خود بردار، چون ساعت 8 با راننده در بيرون شهر منتظر يكديگر خواهيم بود. من كه از وضع شوروی ناآگاه و در آن چند روزی هم كه در باكو مهمان بودم، از زندگی مردم بیخبر مانده بودم و هنوز گمان میكردم كه درِ بهشتِ موعود در آن سرزمين باز شده است، در پی اين كه نيازمندیهای زندگی حتی كمی خوردنی با خود بردارم، نيفتادم .
افزون بر پوشاك سواری كه به تن داشتم ، يك دست پوشاك و يك تفنگ شكاری كروپ و دو تپانچه و يك خودكار دستی برداشتم و از پولی كه در خانه داشتم، تنها 500 تومان در جيب گذاشتم و با راننده رهسپار شدم. بيرون شهر، آقايان پيشهوری و پادگان با خانوادههايشان، منتظر من بودند. آقای گوزل اوف دستورهای لازم برای گذر كردن از مرز را داد و ما رهسپار شديم. پس از گذشتن از مرند، اتومبيلهای افسران و خانوادههای آنان، يك يك به ما رسيدند.
نياز است يادآور شوم كه در اين گيرودار، آقای صادق زمانی مسئول تشكيلات فرقهی آستارا، گذشته از آن چه در آن يك سال حاكميت فرقه غارت كرده بود، با بهرهبردار از فرصت، شهر آستارا وحت داروخانهی بيمارستان آن را نيز غارت كرد و با خود به شوروی آورد و پستی را بدانجا رساند كه كسانی را كه حاضر نشدند به دستور او، ميهن را ترك كنند، به رگبار گلوله بست و چند كودك را در آب جوش انداخت. تبهكاریهای او، آن چنان بود كه ژنرال آتاكِشی اوف وزير امنيت آذربايجان شوروی، به ما گفت كه كارهای ناشايست اين مرد، ما را سخت بدنام و شرمنده كرده است.
در واپسين ساعتها كه بنا بود به شوروی برويم، آقای پيشهوری پولی را كه از حق عضويت اعضای فرقه در آن يكسال پس از در رفت، پسانداز شده بود و اندازهی آن را درست بياد ندارم و شايد نزديك 700 يا 800 هزار تومان بود (اين پول به حساب آن روز، پول بسياری بود) به آقای تقی شاهين سپرد تا به آقای دكتر صمد اوف در بيمارستان شوروی به امانت بدهد. او آن پول را به او رساند و آقای دكتر صمد اوف آن را به سازمان امنيت آذربايجان شوروی داد؛ اما آن پول را هيچ گاه به فرقه پس ندادند.
مردم ميهنپرور تبريز كه از روز 20 آذر ماه به هيجان آمده بودند، با چوب و سنگ به آقای محمد بیريا حمله بردند و او از ترس، به بيمارستان شوروی كه در آن نزديكیها بود، پناهنده شد.
تا آنجا كه من به ياد دارم، گذشتـه از آقای محمد بیريا، آقايـان آرام و ايشخان برادر او و بانـو لنا ميلانيان همسر تيمسار ميلانيان نيز، آنجا پنهان بودند.
پی نوشت:
بدین سان، پیش از آن که نیروهای ارتش به تبریز برسد، مردم تبریز به عمر خیانت بار فرقهی دست نشاندهی روس پایان دادند و آنانیکه تا دیروز شعار می دادند «مرگ هست، بازگشت نیست» هم مزه مرگ را چشیدند و هم بازگشتند و به دامن ارباب پناهنده شدند .